نیکونژاد و سلکی و اسدی رازی در خیبان می رفتند و دختر اوغول تپه را دیدند از او خوششان آمد گونی روسرش انداخته دزدیدندش ببرند بکنندش.
فاطی دخترشون تو گونی با خود فکر کرد باید رد بگذارد پس جعبه کاندومهایش را از جیب درآورد و هر چند متر یکی زمین انداخت وقتی تمام شد جعبه نوار بهداشتی ها را درآورد یکی یکی انداخت زمین.
ساعتی بعد اوغول تپه دید دخترش نیامده رفت سر چارراهی که دخترش کیس ربایی میکرد .
دید کاندومی زمین افتاده و فهمید چه شده.
رفت لاتها و اوباش محله را خبر کرد اتوبوس گرفتند و رد کاندومها و نوار بهداشتی ها را گرفتن دیدن به خانه ممد ابولی منتهی شدند دید نیکو و سلکی و اسدی و ممد ابولی مشغول 5Some بافاطی هستند.
داد زد بگیر این کونی ها رو مفت و مجانی میخوان با دخترم فایوسام کنند.
مردم ریختند و اون چهار تا را کردند .
حواسشون بود نیکونژاد را جوری کردند که آمریکایی ها نفهمیدند.
پس ریختند همه را کردند و فاطی را برداشتند به خانه بردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر