۱۴۰۴ فروردین ۱, جمعه

سری داستانهای اتوبوس: گاییدن کون سرکوبگران

 من و دوستم غلوم در خیابان بلوار فردوس میرفتیم دیدیم بدری اغول بیک و داودی و خلیفه یک مرد را دارن دو نفری میزنن تا دارایی اش را زورگیری کنن.

همین موقع نیروی کمکی رسید و ریختن سر اغول بیک و داودی گرفتنشون و زدنشون.

 یکی از کمکی ها ها گفت من خونه اینها رو بلدم همین جاهاس اتوبوس میگیرم بریم خواهرو مادرشون رو بگاییم.

کمی بعد اتوبوس آمد و از ما تماشاچی هم خواستن بریم این سه را بکنیم.

ماهم سوار اتوبوس شدم رسیدیم خونشون.

دخترشون دم در بود ما رو دید داد زد مامان مامان آخ جون بازم بابا دعوا کرده کیر برامون آورده.

اونجا سلکی و اسدی رازی و نیکونژاد داشتن زن و بچه داودی و اغل بیک و خلیفه را میکردند.

پیروز میدان گفت این  سه تا خیلی کونده و خوار کصده هستن اینها رو هم بکنید.

پس ما همه را کردیم هم یکراه کردیم هم دوراه کردیم هم سه راه کردیم هم چهار راه به میدان که رسیدیم دایم کردیم.

خانم اغول بیک موهای طلایی اش را تکان داد گفت اگه ما این شوهرامونو نداشتیم خیلی بی کیر میموندیم.

اغول بیک و داودی و خلیفه گفتن اگر امام حسین سه نفر مثل شما دلیر و کیرکلفت داشت نه کون خودش درکربلا  پاره میشد و نه زینب آنطور جر میخورد.

این را که گفت ما دیدیم از رو نمیره سه راه دیگه همشون را کردیم. 

نیکونژاد موقعی که کون میداد به ما گفت یه طوری بکنید آمریکایه نفهمه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر